-
ماهی دم طلا
دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 20:36
یه برکه بود یه ماهی ماهی دم طلائی پا پولک حنایی می گفت دنیا واسم کوچیکه غمهاش واسه یه کوه میزنم تو خاکی که بی نفس بی جون دیگه نیام تو برکه ((صدا امد از اون دورا)) -کجایی ماهی جون ؟ ماهی حنایی : می رم تا بمیرم - حال جه وقته مرگ بیا بریم روی آب تا گرم تازه بشیم نور ببین و خورشید ماهی حنایی : این افتاب دل انگیز من دیوونه...
-
یه دمر چروک وسط آسفالت
دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 00:11
اون که ولو شده رو آسفالت لباس چروک تنش کرده شلوارش ریش ریش شده مرده. اون هیچی نداشت برای چیزی هم تلاش نمی کرد می گفت بدون هیچی چیزی از بین نمیره تموم نمی شه به آخر نمی رسه اما نمی دونست آدم بدون هیچی با لباس چروک شلوار ریش ریش وسط آسفالت تموم می شه.
-
ایستادن روی قلب سوراخ
سهشنبه 1 اردیبهشت 1388 16:45
این چند نفر آدم یه قانون تو مرامشون راه نداره همون قانونی که همه گرفتارش می شن با تردیدو تلفن همون که دست خودت نیست بی سرو صدا می یاد قلبتو سوراخ می کنه مغز تو موجدار می کنه واسه بی خوابی وبی حالی این عده دیگه از آدما با همه فرق می کنن یه قانون تو زندگیشون رعایت نمی کنن همون که بی سرو صدا میاد قلبتو سوراخ می کنه مغزتو...
-
ایلیا
شنبه 29 فروردین 1388 10:29
سلام دوستان خوب هستید این کوچلو که عکسش این پایینه اسمش ایلیاست سه سال هفت ماهشه اینم چیز متفاوتی که گفته بودم
-
خاطره آن روز معصوم
چهارشنبه 26 فروردین 1388 19:56
خاطره آن روز معصوم را تو دفترچه خاطرات به تاریخ اشتباه نوشتم تا به دنبال صفحه خاطره تمام خاطرات را ورق بزنی اما نمی دونستم تو دفترچه خاطرات را چهارشنبه آخر سال سوزاندی و خندیدی سلام خوبید دوستان پست بعد می خوام براتون یه چیز متفاوت بنویسم امدوارم خوشتون بیاد فعلا خدانگهدار می بینمتون
-
احساس راحتی بدون همدیگه!
شنبه 22 فروردین 1388 23:01
برات یه دسته گل سفارش میدم اسم خودم لای دسته گل برا می فرستم اما خودم نمی تونم بیام می تونم یه کادو سفارش بدم مخصوص روز دوست داشتن برای سالگرد آشناییمون اما بدون خودم لباس برات می فرستم اما خودم نمی یارمش حتی کیک می خوریم ؛ نصف شب قدم می زنیم همنطور که تو دوست داری ؛ اما بدون من... می بینی من همه جای زندگی تو هستم می...
-
وقتی چشم هامو
چهارشنبه 19 فروردین 1388 22:36
وقتی چشمهامو می بندم اول چندتا رنگ رو می بینیم قرمز- نارنجی - زرد و سیاه بعدد تو سیاهی چندتا عدد 1و 2 و 3 و ... و یه تصویر می یاد مثل یه تابلوی نقاشی با چهره های برجسته انگار دارن غذا می پزن مردها زراعت می کنن و یه عده چوپانن صدای گوسفند ها از پشت مسجد می یاد توی مسجد نماز می خونن توی تابلوی نقاشی ؛ نور خورشید همه جا...
-
بازی شیطون
سهشنبه 18 فروردین 1388 02:52
انوقتها تو بازی بچه ها من نقش شیطون رو بازی می کردم هرکی سر راهم بود گول زدم اول دوستم بعد دختر همسایه تا شاگرد اول مدرسه بقال محلمون حتی مامان و بابا باپیر کوچمون با این وضعیت من از بازیهای کودکانه اخراج شدم
-
چشم تنبل
شنبه 15 فروردین 1388 14:02
یه چشم تنبل که پلکهاش بیشتر مواقع بسته بودن یه روز نگاهش افتاد به منظره ای که تا به حال ندیده بود گفت : تو دیگه چی هستی گفت : من دریام چشم : چرا اینقدر می غری دریا : این خاصیت من؛ اینا موجن چشم :چقدر بی انتهایی من اتز دیدین همه جای تو خسته می شم بعد چشم پلکهاشو بست دریا که چشم نداشت انو ندید و بلعید. راستی دوستان...
-
زندگی غول
سهشنبه 11 فروردین 1388 02:27
روزی روزگاری یه غول تو ذهن من زندگی می کرد زندگی خیلی خوبی داشت نه آشوبی نه دردی روزهای تعطیل می رفت شنا بعد از ظهرها با بهترین دوستش سینما و رستوران صبحها هم تا دمای ظهر می خوابید تا اینکه تصمیم گرفتم زندگیشو عوض کنم قصد بدی نداشتم قرار شد به سینما نره - شنا رفتنشم تعطیل کردم اما دیگه نتونستم ادامه بدم چون غول تو ذهن...
-
چقدر خوشحالم که تو ساده ای
یکشنبه 9 فروردین 1388 13:12
می دونی چی می خوام بهت بگم؟ که تو هم ساده ای و سگ نداری من مجبور نیستم لباس گرون بپوشم تو ماشین نداری تا رنگ کفشامو باهاش ست کنمو لازم نیست شیک راه بریم چون من حتما می خورم زمین وهیچ وقت نمی تونستم بهت بگم من قهوه تلخ دوست ندارم و تاحالا بولینگ بازی نکردم به موسیقی تند عادت ندارم و همیشه ساده ام راستی بهت گفتم چقدر...
-
یا من یا اون
شنبه 8 فروردین 1388 03:02
سلام خوبید یکی از دوستای من تعداد نوشته برای من فرستاده ازم خواسته که توی وبلاگ بنویسم با اجازه یک مدتی نوشتهای دوست خوبمو براتون می نویسم ----------------------------------------------------------------- تویه صبح سپید آسمون نم نمک آبی شد آسمون که عکسش افتاد تو آب با خودش گفت : این رنگ ابی مال من ؟ یا من مال رنگ آبی؟...
-
نوشته یک دوست
جمعه 7 فروردین 1388 00:47
صدای عروسی میاد عروسی یه بویی داره . یه رنگی داره رنگش سفید - بزرگترا می گن کوچکترا می خندن وقتی گفت خاطرتو می خوام . نفهمیدم چی می گه بچه بودم داشتم لی لی بازی می کردم . نوبت من که شد مامانم دوان دوان امد بردم لب حوض پاهامو تندی شست یه آب زد به صورتم یه لباس تمیز انداخت تنم دوون دوون بردم زیر پارچه سفید هی سیخونکم...
-
....
چهارشنبه 28 اسفند 1387 00:22
عشق است: بر اسمان پریدن، صد پرده به هر نفس دریدن آول قدم از قدم بریدن نادیده گرفتن این جهان را ، مر دیدهء خویش را بدیدن گفتم که دلا مبارکت باد در حلقه عاشقان رسیدن. جلال الدین محمد
-
۱۲۳...
یکشنبه 25 اسفند 1387 00:25
سلام خوبید دوستان خوبم امروز ۲۵ اسفند شد و من خسته و خسته تر شدم همیشه زینب کمکم می کرد ولی الان از زینب خبری نیست دیروز در قسمت نظر برام نوشته بود ولی مثل قبل تحویل نمی گیره منتظرتون هستم خداحافظ
-
باز آخر سال شد دلم گرفت
شنبه 24 اسفند 1387 01:02
چهار سالی می شد ۲۵ اسفند که می یومد با خوشحالی به اونی که دوستش داشتم تماس می گرفتم و بهش تولدشو تبریک می گفتم می دونستم اونم منتظر تماس من بود یک فروردین که می شد من با خوشحالی تلفنم دستم بود که باهام تماس بگیره و مثل هر سال بگه محمود جان تولدت مبارک حالا کسی دیگه هست که ۲۵ اسفند تولدشو بهش تبریک بگه و دیگه کسی نیست...
-
سربازی
جمعه 2 اسفند 1387 18:48
سلام دوستان ببخشید کم پیدا شدم خدمت سربازی هستم دیگه نمی شه زود به زود بیام خونه راستش این روزهای آخر تموم نمی شه هرچی منتظر می مونم انگار هیچی دعا کنید این ۱۵ روز آخر به خوبی و خوشی بگزره ممنونم دوستار هموتنون محمود
-
کاش می شد...
جمعه 18 بهمن 1387 00:09
سلام خوب هستید ببخشید من دیر به دیر می نویسم همونی هم که می نویسم کسی نظر نمی ده بگزیریم دوست دارم بدونم توی دل شما ها چه چیزی می گزره ادامشو شما بنویسید . کاش می شد...
-
صنعت نفت آبادان
پنجشنبه 3 بهمن 1387 22:13
سلام خوید دوستان امروز برای آبادانی های فوتبال دوست روز خوبی بود می دونید چرا؟ امروز صنعت نفت آبادان در استادیوم تختی آبادان تیم گل گوهر سیرجانو شکست داد با نتیجه ۳-۱ بچه های فوتبال دوست آبادانی وقتی می رن استادیوم یه شهر دیگه می دونی چی می گن . به طرف موقابلشون می گن... تو اصلا مید ونستی برزیل یه گوشه ای از خاک...
-
پایان خدومت
یکشنبه 29 دی 1387 20:32
سلام دوستان خوب هستید گفته بودید چرا دیرآپ می کنم دلیلشو حالا بهتون می گم من در حال انجام دادن خدمت سربازی هستم و موقعی که می یام خونه خیلی خسته هستم و نمی تونم چیزی براتون بنویسم ولی 46 روزدیگه خدمت تموم می شه دعا کنید توی این 46 روزهیچ مشکلی پیش نیاد که خدمتم بیشتر بشه بازم می گم ببخشید. منتظر نظرهاتون هستم خداحافظ
-
یا حسین
سهشنبه 17 دی 1387 11:30
ایام سوگواری سالار شهیدان ،امام حسین (ع) را به تمام مسلمانان جهان تسلیت عرض میکنم خوش بحال کسانی که می تونند توی مراسم امام حسین شرکت کنند و خدمتی به امام حسین کرده باشند من که امسال نتونستم انشالله شما تونسته باشید.
-
ماجراهای لولو و قبله!
یکشنبه 1 دی 1387 20:26
آقای لاریجانی دبیر شورای عالی امنیت ملی در آخرین مصاحبه یک جمله گفت به این مضمون: «با نشان دادن « لولو» ی شورای امنیت، مردم ایران رو به قبله نمی شوند» حالا جالبه که ببینیم این جمله که یک کلمه خاص ایرانی «لولو» و یک استعاره «رو به قبله شدن» رو در وجودش داره در زبانهای دیگه چطور ترجمه شده: ترجمه نیوزویک: علی لاریجانی...
-
حقیقت و دروغ
شنبه 30 آذر 1387 20:48
یک مطلب جالبی را یکی از دوستانم برام فرستاده بود دوست داشتم شما هم بخونیدش. دروغ و حقیقت رفتند کنار دریاشنا کنند حقیقت وقتی لخت شد و در آب رفت دروغ لباساشو دزدید و فرار کرد از اون به بعد حقیقت اوریان مان و دروغ را با لباس حقیقت دیدن . دوست ارم نظرات خودتونو از برداشت این مطلب بگید ممنون می بازم می یام
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 آذر 1387 16:30
سلام خوب هستید بی مقدمه می گم چون وقت ندارم راستیتش من می خوام زبان آبادانی رو از روی لغتنامه زبان آبادانی براتون بنویسم که دوستان از اون استفاده کنند و چون ما ر حال جا بجایی منزل هستیم کتابها و نوشته هامو توی بسته بندی گذاشتم و تا جایگزین شن در منزل جدید باید کمی سبر کنید من تا اونجایی که تونم هر روز براتون می نویسم...
-
وقتی بیایی...
چهارشنبه 27 آذر 1387 23:00
خانه ای که سنگر شده بود . جزیره مینو . غرب آبادان . لب مرز . سنگرنوشتههای کسانی که اینجا بر سر باورهایشان ماندهبودند، تا من و تو بمانیم ، تا وطن بماند، تا... . کسی میداند مینو کجاست؟ 3225 فاضل آقایی گردان 235 تانک پادگان دژ خرمشهر 255روز اینجا ماندیم علی میرزا قائدی اعزامی از وقتی بیایی... خورشید و ماه از خانهی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آذر 1387 22:45
مو عاشق شهروم هستوم. عاشق بروبچه های شهروم عاشق خاک به خون غسل داده شده ی شهروم عاشق شهیدان شهروم. اگه تو هم مثل مو عاشقی پس دمت گرم.
-
آبادان
سهشنبه 26 آذر 1387 18:18
سلام دوستان خوب هستید تصمیم گرفتم زبون شیرین آبادانی به شما یاد بدم اگه دوست داشتید برام نظر بزارید ممنون می شم دوستون دارم می بینمتون بای
-
چرا؟
دوشنبه 25 آذر 1387 21:22
یکه جمله یک بیت یا ... نمی دونم چی باید اسمشو بزارم موقعی که می خونیمش شاید برای خیلی ها مهنی دار و برای خیلی ها بی معنی باشه همه اینو خوندید یا به صورت اس ام اس براتون امده من که می خونم برای معانی زیادی داره می خوام بدونم شما چطور معنا می کنید. اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سرپایی نکنیم می شه گفت توی این...
-
سلام دوستان
یکشنبه 24 آذر 1387 20:07
سلام من به علت مشکلاتی کمتر می تونم بیام براتون بنویسم ولی سر می زنید نظر یادتون نره ممنون چاکرتون محمود تونی
-
دل تنگی
شنبه 23 آذر 1387 23:27
سلام خوبید بچه ها دمتون خیلی گرمه کجایین هیچکدوم خبری ازتون نیست مو منتظرتون خیلی چاکریم